ایران, مقاله ها

آخرین شب پادشاهی و زندگی نادرشاه

سر (مار تیمر دیوراند) انگلیسی، نویسنده کتاب ” آخرین شب نادرشاه” مینویسد : ستاره (زن عیسوی نادرشاه که نادر وی را بسیار دوست میداشت) حس می کرد که در آن شب اتفاقی خواهد افتاد ولی نمیدانست چیست و آن قدر مضطرب بود که نذر کرد اگر آن شب بدون واقعه ناگوار بگذرد بعد از مراجعت باصفهان هفت شمع مومی در کلیسای جلفا روشن نماید. ستاره گاهی نظر باطراف خیمه می انداخت و می دید که هر چیزی به جای خود دیده می شود و توپوز طلای نادر، که در غیر از مواقع غذا خوردن و خوابیدن در دست داشت، بالای سرش قرار دارد. خود ستاره هم به رسم زنان زیبای اشراف، یک خنجر ظریف دارای غلاف و قبضه طلا بر کمر داشت، و شب، قبل از خوابیدن از کمر می گشود و پایین بستر خواب می نهاد تا اینکه کنار توپوز طلای نادر نباشد و نسبت به آن مرد بزرگ بی احترامی نشود.
در داخل خیمه نادرشاه چراغی کم نور که به اسم (مردنگی) –بر وزن همدردی- خوانده می شد می سوخت. مردنگی های پر نور هم وجود داشت و از نوع کم نور آن ها برای چراغ خواب استفاده می شد. نادرشاه نمی توانست در تاریک بخوابد و در خیمه خود چراغ خواب می افروخت.

وقتی قوچه بیک در طرف چپ خیمه، کنار نگهبان قرار گرفت و نوکران دور شدند تا این که وارد خیمه نادر گردند اما وحشت مانع از ورودشان گردید، قوچه بیک که کارد را آماده کرده بود با یک ضربت سریع و ناگهانی حلقوم نگهبان را قطع نمود. قوچه بیک نمی خواست که آن مرد را به قتل برساند و فقط می خواست کاری بکند که صدای نگهبان بر نخیزد. او، اگر برای جلوگیری از فریاد نگهبان وسیله ای داشت که سبب مرگ وی نمی گردید، همان را به کار میبرد. اما چون وسیله ای نداشت ناگزیر حلقومش را برید و نگهبان بد بخت بدون اینکه فریاد بزند بر اثر قطع نای گلو، به حال اغما افتاد و قوچه بیک بازویش را گرفت که آهسته بر زمین قرار گیرد و سقوط او ، نادر را از خواب بیدار نکند و هنگامی که بازوی نگهبان را گرفته بود خون از شاهرگ بریده آن سرباز روی صورت و سینه قوچه بیک پاشید. موسی بیک افشار و صالح بیک افشار نیز دو نگهبان را که در کنارشان بودند به همان طرز به قتل رسانید و مانع از فریاد زدنشان شدند. اما نادعلی نتوانست مثل ارباب خود، نگهبانی را که به او واگذاشته بودند به قتل برساند و برای کشتن او مجبور شد دو ضربت بر وی وارد آورد و آن مرد بانک زد سوختم و صدایش ستاره و نادر را بیدار کرد.

همین که ان صدا برخاست قوچه بیک و موسی بیک و صالحبیک به سوی خیمه دویدند.
نادر شاه وقتی دید که عده ای با شمشیرهای برهنه وارد خیمه شدند و در راس آنها قوچه بیک افشار اورموی و موسی بیک افشار و صالح بیک افشار هستند، هر تصور را می تواسنت بکند جز آنکه سه نفر مزبور و دیگران برای قتل وی آمده اند چون قوچه بیک افسر ممستحفظ او بود و از طائفه افشار بشمار می آمدند و موسی بیک و صالح بیک نیز هر دو از طائفه افشار بودند.
مسئله هم طائفه بودن در ایران بسیار اهمیت داشت و ممکن بود که افراد یک طائفه، خود را در راه افراد طائفه خویش بکشتن بدهند اما نسبت به هم طائفه خود سوء قصد نمی کردند.

تا قبل از کشته شدن نادر شاه اتفاق نیفتاده بود که یک شاه به دست هم طائفه خود به قتل برسد.

اگر نادر شاه سه امیر افشار را که یکی از آنها در آن شب افسر نگهبان او هم بود در راس مهاجمین نمی دید، طبیعی است که فکر می کرد آنها برای قتل وی آمده اند و فریاد میزد و فریادش در آن قرارگاه منعکس می شد و از خیمه های اطراف، به کمکش می آمدند و ممکن بود زنده بماند. اما چون نمیدانست که سه تن از امرای طائفه خود او آمده اند تا وی را به قتل برسانند، فریاد نزد و کمک نخواست.ما نمیتوانیم بفهمیم که جزئیات اندیشه نادر شاه در آن موقع چه بوده، اما چون فریاد نزد و کمک نخواست، شاید فکر کرد شورشی بروز نموده و امرای افشار با شورشیان مبارزه کرده اند و اینک می آیند تا به او بگویند که برای از بین بردن شورش اقدام کند. خون آلود بودن قوچه بیک افشار اورموی هم به ظاهر و تا آنجا که ما امروز می توانیم حدث بزنیم این فرض را تایید می کرد.

صالح بیک افشار می دانست که هرگاه فریاد نادرشاه که در مواقع خشم و خطر نعره ای طولانی بود، برخیزد، از اطراف به کمکش خواهند آمد و می دانست که باید کاری کنند که صدائی از نادر به خارج خیمه منعکس نگردد و خود را به او رسانید و شمشیرش به حرکت درآمد و ضربتی شدید بر فرق نادر زد.
می توان گفت در آن موقع پادشاه ایران دریافت آنهایی که از خانواده او و حتی خویشاوندش بوده اند، نیامده اند که گزارش مبارزه با یک شورش را به او بدهند، بلکه آمده اند که وی را به قتل برسانند. نادرشاه بر اثر ضربت شمشیر که بر سرش وارد آمده بود نتوانست فریاد بزند ولی توپوز طلای خود را به سوی مهاجمین پرتاب کرد. ضربت دوم از طرف قوچه بیک افشار اورموی بر نادر فرود آمد و شمشیر قوچه بیک عضلات ران نادر را برید و به استخوان رسید.

وقتی مهاجمین وارد خیمه نادر شدند، ستاره فهمید که آنها برای سوء قصد آمده اند از فرط وحشت نتوانست فریاد بزند. هرگاه ستاره قبل از اینکه نادر مضروب گردد جیغ می زد، احتمال داشت که از خیمه های اطراف به کمک نادرشاه بیایند. قاتلین که پیش بینی می کردند ممکن است ستاره جیغ بزند، نوکری را مامور کردند که بلافاصله بعد از ورود به خیمه دست را روی دهان آن زن بگذارد و مانع از جیغ زدنش شود و اگر دریافت که آن زن ساکت نمی ماند خفه اش نماید یا حلقومش را قطع کند.
آنگاه قوچه بیک و صالح بیک و موسی بیک پیاپی ضربات شمشیر را بر نادر وارد آوردند و تنها اقدامی که نادر توانست برای دفاع از خود بکند این بود که توپوز طلای خود را بسوی مهاجمین پرتاب کرد و به یکی از نوکران خورد.

هیچ یک از سه نفر از امرا که در آن شب در خیمه نادر به او حمله ور شدند، مسئولیت جدا کردن سر نادر شاه را از بدن به عهده نگرفتند و سر را نوکر موسی بیک افشار موسم به تاج اوقلی از بدن جدا کرد.

منبع : کتاب خواجه تاج دار نوشته ژان گور 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *